موضوع: "تولیدی"

خیره میشوم به قاب عکسی که...

نوشته شده توسطاحمدي 6ام آبان, 1395

دلم عجیب گرفته بود!
یادم آمد امروز پنچ شنبه است!!!
یاد گذشته، خیلی اذیتم می کند…
دوست دارم، بازهم همان خاطرات تکرار شوند، ولی خوب میدانم که امکان ندارد…
خدایا…
حال چه کنم، با این همه دلتنگی؟؟؟!!!
بلند میشوم، وضویی می گیرم… می خواهم قرآن بخوانم… شروع می کنم…
بسم الله الرحمن الرحیم… الرحمن… علم القرآن…
کمی آرام می شوم…
خیره میشوم به قابِ عکسی که روی میز کامپیوترم وجود دارد…
اشک از چشمانم جاری می شود…
مادر، کاش میدانستی نبود تو با من چکار می کند…
کاش میدانستی زندگی بی تو اصلا برایم معنایی ندارد…
کاش این اشک های مرا میدیدی گریانگریانگریان
فایده ای نداشت… تصمیم گرفتم به بهشت زهرا بروم.
همیشه وقتی به آنجا میروم احساس آرامش می کنم…
کمی با مادرم درد و دل کردم و با کلی دلتنگی به خانه برگشتم…

نویسنده: کبوترحرم

کاش ماجرای بیابان دروغ بود...

نوشته شده توسطاحمدي 5ام آبان, 1395

سلام برتو ای قهرمان سه ساله کربلا…
می دانم این روزها هوای دلت ابری است، می دانم که چقدر در نبود پدر سختی کشیدی…
رقیه جان، بمیرم برایت، چگونه این چند روز دوری پدر را تحمل کردی؟!!!
کاش ماجرای بیابان دروغ بود…

ای کاش این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود…
خدالعنت کند بر کسانی که با حسین بن علی این گونه رفتار کردند…
خدالعنت کند بر کسانی که آب را بر روی شما بستند…
این روزها باران هم که ببارد، زمین تشنه آن را نمی پذیرد، چرا که به یاد کربلاست!!!
رقیه جان!
درست است که سه سال بیشترنداری، اما درس های بزرگی به ما داده ای…
درس ایثار

درس شجاعت
و…
رقیه جان!
ازشمانوشتن، برایم خیلی سخت است، میخواهم قلمم را زمین بگذارم…

فقط از شما میخواهم به حق علمدارکربلا دستم رابگیری

به قلم کبوتر حرم

آرزوی کربلا...

نوشته شده توسطاحمدي 5ام آبان, 1395

اربعین95

نوشته شده توسطاحمدي 5ام آبان, 1395

یا باب الحوائج . . .

نوشته شده توسطاحمدي 16ام مهر, 1395

 

السلام علیک یا علی بن ااحسین یا باب الحوائج
سلام، بر اون دست های کوچکی که گره های بزرگ باز میکنه.

خدایا چقدر بیتابم امروز…
امروز رباب چگونه تا شب سر خواهد کرد؟؟؟
بمیرم برات رباب…
خدایا خیلی دلم گرفته…
حسین جان، لعنت به جماعتی که، از آب فرات منعتان کردند…

نویسنده: خودم