« نشدم نوکر خوبی... | رنگ باران » |
امام رئوف
نوشته شده توسطاحمدي 19ام آذر, 1393ما یازدهم، شب ساعت 20:20 راه افتادیم، حس و حال عجیبی داشتم.
باورم نمی شد، گویی اولین بار بود که راهی مشهد میشدم.
لحظه شماری می کردم تا شاید گنبد باصفای آقا را ببینم، هرچه نزدیک تر می شدیم من شتاق تر می شدم…
بالاخره پس از پیمودن مسافت طولانی از فاصله بسیار دور گنبد را دیدم و سلامی به آقا دادم، لحظه ای بسیار شیرین،
جاتون خالی…
خلاصه چند روزی آنجا بودیم. چه شب ها و روزهای قشنگی، زیر بارش برف و باران در باب الجواد قدم زدن واقعا زیبا بود…
اما یه خاطره براتون تعریف کنم از این مسافرتم، سفر ما خانوادگی بود، زنداداشم اولین بار بود که به مشهد می آمد،
من از صحن انقلاب یه مختصر توضیحاتی بهشون داده بودم، در مورد پنجره فولاد و این که چقدر این صحن زیباست؛
اما منزل ما خیابون امام رضا بود و از طرف باب الجواد به حرم نزدیکتر بودیم تا صحن انقلاب، زنداداشم به من گفت: میشه بریم صحن انقلاب؟؟؟!!!
گفتم: زنداداش نمی دونم آخه الان بریم دیر نشه وخلاصه دنبال بهونه بودم چون دقیق مسیر رو بلد نبودم، ایشونم قبول کردن.
ما راهمون ادامه دادیم، اصلا حواسم نبود فکر کردم مسیر رو کاملا درست میریم، نمیدونم چطور شد یک دفعه چشمم به پنجره فولاد افتاد، تنها چیزی که گفتم این بود:
زنداداش چطور از آقا خواستی و چقدر سریع دعایت مستجاب شد؟؟؟! و اشک تو چشام جمع شد.
واقعا برام جالب بود و در طول مسیر برگشت به هتل به این فکر میکردم، امام رضا چقدر رئوف هستن …
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام)
سلام مهربان دوست کبوتر حرم
زیارتتون قبول درگاه حق
خاطره خوبی بود. دلتون با صفا.
موفق باشید
در پناه حق
…………………..
سلام دوست عزیز
سلامت باشید، ان شاءالله قسمت شما
ممنونم از حضور سبزتون
در پناه حق
فرم در حال بارگذاری ...