...

نوشته شده توسطاحمدي

السلام علیک

یا حضرت قیدار نبی (علیه السلام)

تا حالا به عشقت فکر کردی؟؟؟

نوشته شده توسطاحمدي 11ام مرداد, 1393

 

 

دوسش داری؟

حس خوبیه ک همیشه کنارته؟؟

با کدوم اسم صداش میکنی؟؟؟

تاحالا سرتو گذاشتی رو شونه هاش و گریه کنی؟؟؟؟

همیشه باهاته؟

عاشقته حتی وقتی میرنجونیش؟؟

پس تشکر کردی ازش ک تا اخرش باهاته؟؟؟

راستی چن بار ناراحتش کردی؟؟؟؟

فریاد زدی ک دوستت دارم؟

اصلا واقعا دوسش داری یا تظاهر ب دوس داشتن میکنی؟؟

داری بهش فکر میکنی نه؟؟؟؟

خدا ” رو میگمااااااا” !!!!!!!!!!!!!!!!

خدا جونم دوستت دارم….

 

واے به این اعتماد به نفس ..!

نوشته شده توسطاحمدي 11ام مرداد, 1393

نه آن شدم ڪه خواستـــــے !

نه آن شدم ڪه خواستم !

تڪلیف من این وسط چیست ؟!

خدایـــــا …؟

خدایا اشتباهم این بود ،جاے تو ،خودم را به خودم سپردم !

واے به این اعتماد به نفس ..!

خاطره

نوشته شده توسطاحمدي 11ام مرداد, 1393

هم خوش تيپ بود و هم زيبا و هم درسخوان؛ اينجور افراد هم توي كلاس بهتر شناخته ميشوند. نفهميدن درس، كمك براي نوشتن پايان نامه و يا گرفتن جزوهاي درسي، بهانه اي بود تا دخترهاي كلاس براي همكلام شدن با او انتخاب كنند، پاپيچش ميشدند ولي محلشان نمي گذاشت؛ سرش به كار خودش بود. وقتي هم علني به او پيشنهاد ازدواج ميدادند ميگفت: دختري كه راه بيفته دنبال شوهر براي خودش بگرده كه بدرد زندگي نميخوره!!! نميشه باهاش زندگي كرد.

شهيد محمد علي رهنمون
منبع : يادگاران16،ص19

شهدا شرمنده ایم...

نوشته شده توسطاحمدي 9ام مرداد, 1393

ای شهدا شرمنده ایم…

بعد از شما دیگر شهرمان بوی خدا نمی دهد!!…

خیابان هایمان را به نام شما زینت دادیم…

ولــــــــی!!!…

آنقدر خیابان ها پر شده از دختران بزک کرده و پسران شبیه دختران…

که دیگر یادمان رفته، رشادت های شما را!!!…

پرچم یا حسین بر روی خانه ها را جمع کردیم…

و به جای آن دیش ماهواره گذاشتیم!!…

و هر روز شبکه های فارسی زبان را رصد میکنیم که نکنه…

شبکه جدیدی آمده و از دستمان برود!!…


شهدا

خاطره

نوشته شده توسطاحمدي 9ام مرداد, 1393
تازه از جبهه برگشته بود ولی انگار خستگی براش معنا نداشت، رسیده و نرسیده رفت سراغ لباسها و شروع کرد به شستن. فردا صبح هم ظرفها رو شست. مادرم که از کاراش ناراحت شده بود خواهش کرد که این کار رو نکنه، ولی یونس گوشش بدهکار نبود. میگفت: خاله جون این کارها وظیفه ی منه، من که هیچوقت خونه نیستم، لا اقل این چند روزی که هستم باید به خانومم کمک کنم. شهید یونس زنگی آبادی
منبع : همسفر شقایق ص 31