« کاش . . .کم‌شدن اعتبار در نزد حضرت حق‌تعالی »

دلم تنگ است...

نوشته شده توسطاحمدي 23ام مرداد, 1395

#به_قلم_خودم

دلم تنگ است…
دلم برای پنجره فولاد، دلم برای باب الجواد، برای سقاخانه، برای ایوان طلا، دلم برای صحن انقلاب تنگ است…
امام رئوف چه میشد، الان حرمت بودم؟؟؟
فردا روز میلاد شماست! همه دارند به سمت حرمت می آیند، اما مثل همیشه باز هم من جامانده ام!
سالیانِ سال است انتظار میکشم تا شاید سالی بشود و میلادت را، حرمت باشم.
آقاجان میدانم گنه کارم، ولی به حق جوادت قسم مراهم دریاب…
امام رضا، خیلی خیلی دوست دارم…
میلادت مباااااااااارک
دیدم بر همه جا بر در دیوارحریمت/
جایی ننوشته که گنه کار نیاید…

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: یااباعبدالله الحسین (ع) [عضو] 
5 stars

عیدتان مبارک….

1395/06/28 @ 00:31
نظر از: یااباعبدالله الحسین (ع) [عضو] 
5 stars

دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد
در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد
دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل
پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد
دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست
دست همه قوم صميمانه به هم خورد
«لبيك علي »قطره باران به زمين ريخت
«لبيك علي» نور و تن دانه به هم خورد
يك روز گذشت و شب مستي به سر آمد
يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد
پس باده پريد از سر مستان و پس از آن
بادي نوزيد و در يك خانه به هم خورد

1395/06/26 @ 02:17
نظر از: صداقت...! [عضو] 

سلام دوست عزیز کبوتر حرم
تبریک ویژه به شما دوست عزیز. ان شا الله که عیدی سرشار از خیر و نیکی داشته باشید.

ای من فدای پنجره فولاد چشمهات

از بغض من چرا گرهی وا نمیشود؟


یوسف ترین عزیز !مرا تا خودت بخوان

هرچند این غریبه زلیخا نمیشود

امضا:کسی که با همه ی ریزنقشی اش

در بیکران چشم شما جا نمیشود


مریم اخوان طاهری

1395/05/24 @ 13:08


فرم در حال بارگذاری ...