« داستان کوتاه سنگ ریزه ها | دل نوشته » |
داستان کوتاه پیرمرد و بقال
نوشته شده توسطاحمدي 9ام تیر, 1393مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم…
“یقین داشته باش که به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم”
با عرض سلام و قبولی طاعات و عبادات شما دوست عزیز
مدیریت وبلاگ کوثر نور منتظر حضور گرمتان است تا از مطالب به روز آن استفاده و بهره معنوی ببرید. ان شا الله
التماس دعای خیر
دلت دریاست ، می دانم
پر از احساس بارانی و این زیباست ، می دانم
در این ایام نورانی دعایم کن
که قلبت چشمه ی جوشان خوبی هاست ، می دانم …
حلول ماه خوبی ها مبارک !
مدرسه علمیه حضرت فاطمه الزهراء سلام الله علیها شهرستان آمل
واقعاً جالب بود.متشکريم
فرم در حال بارگذاری ...