« خاطرهآدم بشوم؛ سه شنبه هم می آیی!!! »

حتما بخوانید...

نوشته شده توسطاحمدي 24ام مرداد, 1393

 

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید …

 

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: صداقت...! [عضو] 

سلام دوست عزیز
قشنگ بود کبوتر حرم!
موفق باشید
در پناه حق
…………
سلام دوست خوبم؛
ممنونم و از حضورت سپاسگزارم…
در پناه حق

1393/05/24 @ 19:27
نظر از: زیبا زرشناس [عضو] 
5 stars

جالب بود.ممنون
Talabeh2014.womenhc.com
…………..

سلام
ممنون از حضورتون و اظهار نظر خوبتون

1393/05/24 @ 17:16


فرم در حال بارگذاری ...