« خاطره | آدم بشوم؛ سه شنبه هم می آیی!!! » |
حتما بخوانید...
نوشته شده توسطاحمدي 24ام مرداد, 1393
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید …
سلام دوست عزیز
قشنگ بود کبوتر حرم!
موفق باشید
در پناه حق
…………
سلام دوست خوبم؛
ممنونم و از حضورت سپاسگزارم…
در پناه حق
1393/05/24 @ 19:27
جالب بود.ممنون
Talabeh2014.womenhc.com
…………..
سلام
ممنون از حضورتون و اظهار نظر خوبتون
1393/05/24 @ 17:16
فرم در حال بارگذاری ...