...
نوشته شده توسطاحمديالسلام علیک
یا حضرت قیدار نبی (علیه السلام)
نذر دل من
نوشته شده توسطاحمدي 17ام آبان, 1393
ای کاش دلم از همه غیر از تو جدا بود
تا فاصله مان کم شود و زود بیایی
نذر دل من شاخه ای از باغ دعا بود
اللهم عجل لولیک الفرج
le="font-family: "">
ﺧﺪﺍﻱ ﻗﺸﻨﮕﻢ
نوشته شده توسطاحمدي 16ام آبان, 1393ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ …
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ …
ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ…
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ …
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ …
ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ…
ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﻱ …
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺣﻤﻴﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ…
ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﻴﺮﻱ …
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻳﻲ …
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ راتنها ﻣﮕﺬﺍﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻭﻡ ﻋﺰﻳﺰ ﺩﻟﻢ …
ﻣﻦ ﺍﻣﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ …
ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ …
ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ دل…
ما رأیتُ إلا جمیلا
نوشته شده توسطاحمدي 12ام آبان, 1393
زینب سراپای وجودش نور است سپیدِ سپید، نمی توانم به رنگِ دیگری ببینمش.
وجودش، مهربانیش، صبرش، عشق بازی اش و لیلایی اش برای امام زمانش، مرا شگفت زده کرده است.
هزار سال است که با جمله ای کوتاه تمام هستی را مدهوشِ نگاه خود کرده “ما رأیتُ إلا جمیلا“
آن چنان غرق در حقیقت روزگار خود شده که جز زیبایی چیزی نمی بیند
آن چنان مجذوب عشق بازی حسین در کربلاست که سوختن خود را هم نمی بیند.
مولای من بیا می خواهم برایت زینبی کنم بیا مرا هم مجذوب بی کران وجودت کن.
سلام دوستان، ایام محرم رو خدمت همه شما تسلیت عرض می کنم.
عزاداریاتون مورد قبول حضرت حق
التماس دعا
مهدی تنهاست، حسین تنهاست
نوشته شده توسطاحمدي 7ام آبان, 1393حسین فریاد می زند، هل من ناصر ینصرنی؟
من در حالی که نمازم قضا شده است می گویم لبیک یا حسین…. لبیک
حسین نگاه میکند، لبخند می زند وبه سوی دشمن تاخت می زند و من باز می گویم لبیک یا حسین…. لبیک
حسین شمشیر میخورد و من سر مادرم داد می زنم و می گویم لبیک یا حسین… لبیک
حسین سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم لبیک یا حسین… لبیک
حسین از اسب به زمین می افتد و عرش به لرزه درمی آید، و من در پس نگاه های حرام فریاد می زنم لبیک یا حسین… لبیک
حسین رمق ندارد و باز فریاد می زند ، هل من ناصر ینصرنی؟
من محتاطانه دروغ می گویم وباز فریاد می زنم لبیک یا حسین… لبیک
حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است
حسین به من نگاه می کند و می گوید: تنهایم، یاریم کن
من گناه می کنم و باز فریاد می زنم، لبیک…
خورشید غروب کرده است…
من لبخندی می زنم و می گویم: اللهم عجل لولیک الفرج
به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم دوستت دارم، تنهایت نمی گذارم….
مهدی به محراب می رود و برای گناهان من طلب مغفرت می کند.
مهدی تنهاست، حسین تنهاست
من این را می دانم اما… وای بر من که باز غفلت می کنم.