موضوع: "داستان های کوتاه"

ببخشید آقا میتونم به خانومتون نگاه کنم و لذت ببرم؟

نوشته شده توسطاحمدي 9ام خرداد, 1393

جوان خيلي آرام و متين به مرد نزديك شد و با لحني مؤدبانه گفت: ببخشيد آقا! من مي‌تونم يه كم به خانوم شما نگاه كنم و لذت ببرم؟ مرد كه اصلا توقع چنين حرفي را نداشت و حسابي جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و ميان بازار و جمعيت، يقه جوان را گرفت و عصباني، طوري كه رگ گردنش بيرون زده بود، او را به ديوار كوفت و فرياد زد: مرديكه عوضي، مگه خودت ناموس نداري… غلط میکنی تو و هفت جد آبادت، خجالت نمي‌كشي؟ جوان امّا، خيلي آرام، بدون اينكه از رفتار و فحش‌هاي مرد عصبي شود و عكس‌العملي نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متين ادامه داد: خيلي عذر مي‌خوام فكر نمي‌كردم اين همه عصبي و غيرتي بشين، ديدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه مي‌كنن و لذت مي‌برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگيرم كه نامردي نكرده باشم … حالا هم يقمو ول كنين، از خيرش گذشتم… مرد خشكش زد … همانطور كه يقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زير چشمي زنش را برانداز كرد…


 
مداحی های محرم