« خدا می بیند...الو... »

خاطره

نوشته شده توسطاحمدي 10ام شهریور, 1393

به شدت از غیبت بدش می آمد. هر وقت اسم یکی از بچه ها را می آوردیم، مثلا می گفتیم:"” حسین"” می گفت:"” حسین اینجا هست یا نه؟"” نمی گذاشت کوچکترین حرفی در مورد کسی که پیش ما نیست بزنیم. چنان ما را عادت داده بود که حاضر نبودیم یک کلام غیبت کنیم. شهید سید محمد ابراهیمی

منبع : عشق در ساعت9:10،ص121


فرم در حال بارگذاری ...