« گناهان یک شهید16 ساله!آدرس موفقیت... »

خاطره

نوشته شده توسطاحمدي 16ام مرداد, 1393

توی کمپ اسرای عراقی. توی آن همه، یک اسیر ناراحت و درهم، کز کرده بود یه گوشه. علی آقا رفت سروقت او. دستی روی سر او کشید. عراقی سفره دلش رو باز کرد که: «یه انگشتری یادگاری از خانواده ام داشتم، یه رزمنده ایرانی به زور اون رو از دستم در آورد!» علی آقا، این رو که شنید انگشتر خودش رو درآورد و کرد توی انگشت اسیر عراقی. یه تسبیح هم بهش هدیه کرد و یه کمپوت گیلاس براش باز کرد. اسیر عراقی زیر و رو شده بود.

شهید علی چیت سازیان
منبع : کتاب دلیل

 


فرم در حال بارگذاری ...