...
نوشته شده توسطاحمديالسلام علیک
یا حضرت قیدار نبی (علیه السلام)
داستان کوتاه پیرمرد و بقال
نوشته شده توسطاحمدي 9ام تیر, 1393مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم…
“یقین داشته باش که به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم”
دل نوشته
نوشته شده توسطاحمدي 7ام تیر, 1393باب الجواد…بارش باران …نگفتنی است، اذن دخول بر لب یاران نگفتنی است…، صدها زائر و عاشق میان صحن، عرض ادب به شاه خراسان نگفتنی است…، یا ضامن …، میخواهم امشب…، شبیه بی پناهی های آن آهوی بی پناه نگاهتان کنم…، آقا به داد دل مریضم برس…، یا مولا ضامنم شو…، ضامن توبه ام شو…، هم پیش خدا..، هم پیش خودم….، گاه از درد..، گاه از شوق..، برای آسمان اما چه فرقی می کند دل پر درد ابرها برای چیست؟؟؟ هوای حرم تو همیشه بارانیست….، آقا جونم بی صبرانه منتظرم …، دعوتم کن به بهشتت..
بخشی از دعای 44 صحیفه سجادیه...
نوشته شده توسطاحمدي 6ام تیر, 1393بارالها! بر محمد وآل او درود فرست و معرفت فضیلت این ماه و پاسداری از حرمت او را به ما الهام کن تا از اموری که در ماه مبارک رمضان حرام کرده ای، بپرهیزیم، و ما را به روزه داری این ماه یاری ده تا اعضای بدن ما به نافرمانی تو آلوده نگردد، و ما را به کاری که موجب خشنودی توست وادار تا به سخنان یاوه و بیهوده گوش نسپاریم و چشمان خود را به سوی اموری که فایده ای بر آنها نیست، نگشاییم و به سمت آنها نشتابیم. بارالها! این ماه را از بندگی و عبادت ما سرشار، و اوقات آن را به اطاعت ما بیارای، و در روزهای این ماه مبارک به روزه داری ودر شبهای آن به نماز و نیاز و زاری و فروتنی و خاکسپاری به درگاهت یاریمان فرما، تا روز آن، شاهد غفلت ما و شب آن، گواهی کوتاهی ما نباشد…
ان شاءالله ما رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نزارید
التماس دعا…
ماه رمضان، ماه برکته...
نوشته شده توسطاحمدي 5ام تیر, 1393ماه رمضان، ماه برکته…؛ چون…؛ با زبون روزه، دلی پاک و بیگناه داری دعا میکنی و خدا هرلحظه کنارته و آرومت میکنه. شاید یکی دیگه داره برا قبولی دعاهای تو، دعا میکنه و اینجاست که دعاهات قبول شده. سفره روزه دار همیشه پربرکته، چون روزیشو خدا میرسونه. هرکسی سعی میکنه از گناه و بدی دور باشه. رضایت خدارو جلب کنه. تو شبهای احیاست که سرنوشت یک سال همه نوشته میشه و بهترین وقته که برا بهترینها با خدا خلوت کنی و اشک بریزی.
با آرزوی بهترینها برای همه شماها و ماها …
هرگز خودت را با ديگران مقايسه نكن
نوشته شده توسطاحمدي 3ام تیر, 1393روزی تصميم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم. شغلم را، دوستانم را، زندگي ام را! به جنگلی رفتم تا برای آخرين بار با خدا صحبت كنم. به خدا گفتم: آيا می توانی دليلی برای ادامه زندگی برايم بياوری؟ و جواب او مرا شگفت زده كرد. او گفت: آيا درخت سرخس و بامبو را می بينی؟ پاسخ دادم: بلی. فرمود: هنگامی كه درخت بامبو و سرخس راآفريدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای كافی دادم. دير زمانی نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع اميد نكردم. در دومين سال سرخسها بيشتر رشد كردند و زيبايی خيره كننده ای به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند. اما من باز از آنها قطع اميد نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمايان شد. در مقايسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بيش از 100 فوت رسيد. 5 سال طول كشيده بود تا ريشه های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ريشه هايی كه بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نياز داشت را فراهم می كرد. خداوند در ادامه فرمود: آيا می دانی در تمامی اين سالها كه تو درگير مبارزه با سختيها و مشكلات بودی در حقيقت ريشه هايت را مستحكم می ساختی. من در تمامی اين مدت تو را رها نكردم همانگونه كه بامبوها را رها نكردم. هرگز خودت را با ديگران مقايسه نكن. بامبو و سرخس دو گياه متفاوتند اما هر دو به زيبايی جنگل كمك می كنن. زمان تو نيز فرا خواهد رسيد تو نيز رشد می كنی و قد می كشی! از او پرسيدم : من چقدر قد مي كشم. در پاسخ از من پرسيد: بامبو چقدر رشد می كند؟ جواب دادم: هر چقدر كه بتواند. گفت: تو نيز بايد رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه بتوانی…